معنی واحدی در مساحت
حل جدول
اکر، آر ، هکتار ، جریب
لغت نامه دهخدا
مساحت. [م َ ح َ](ع مص) مساحه. زمین پیمودن.(تاج المصادر بیهقی). پیمودن زمین. زمین پیمایی. پیمایش. و رجوع به مساحه شود. ||(اِ) سطح قسمتی معین از محوطه ای: مساحت مثلث، مساحت مربع، مساحت دایره:
که دانست چندین زمین با مساحت
صد و شصت بار است خورشید تابان.
ناصرخسرو.
به ساحت مساحت ملکوت او نرسد.(سندبادنامه ص 2).
واحدی
واحدی. [ح ِ دی ی] (ص نسبی) منسوب به واحد.
واحدی. [ح ِ] (اِخ) یکی ازشعرای ایران. وی به عهد جلال الدین محمداکبر پادشاه به هند رسید اما ناکام به وطن خود بازگشت. از اوست:
کور میخواهم ز گریه دیده ٔ اغیار را
تا نبیند چشم بد دیگر جمال یار را.
#
واحدی تائب و زاهد شده بودی دو سه روز
باز عاشق شده ای جای مبارکباد است.
(تذکره ٔ صبح گلشن) (قاموس الاعلام ترکی).
واحدی. [ح ِ] (اِخ) (مولانا...) ولد مولانا معرف مشهدی است و هم ساکن آن دیار. این مطلع از اوست:
تا ترا طره ٔ عنبر شکنی پیدا شد
دل آواره ٔ ما را وطنی پیدا شد.
(مجالس النفائس چ 1323 ص 83 و 258).
و شاید هم او باشد که اشعارش در شرفنامه ٔ منیری آمده است.
واحدی. [ح ِ] (اِخ) یکی از شعرای عثمانی و فرزند قره داودزاده سلیمان چلبی است. وی ابتدا تابع طریقه ٔ علما بود پس از آن به سیر و سلوک گرائید و سپس کنج زهد و قناعت را برگزید. (قاموس الاعلام ترکی ج 6).
واحدی. [ح ِ] (اِخ) (... نیشابوری) علی بن احمدبن محمدبن علی بن متویه مکنی به ابوالحسن. رجوع به ابوالحسن علی بن احمدبن محمد... و معجم المطبوعات ج 2 ص 1905 و تاریخ گزیده چ ادوارد براون ص 812 و الاعلام زرکلی ج 6 ص 655 و قاموس الاعلام ترکی ج 6 و روضات الجنات ص 484 شود.
مساحت دار
مساحت دار. [م َ ح َ](نف مرکب) مساحت دارنده. مسّاح و آنکه مساحت زمین را معلوم می کند.(ناظم الاطباء).
فرهنگ فارسی هوشیار
زمین پیمایی، سطح قسمتی معین از محوطه ای، پیمودن زمین
فارسی به آلمانی
Abstand (m), Leerstelle, Leerzeichen, Raum (m), Zwischenraum (m), Bereich (m), Fläche (f), Gebiet (n)
واژه پیشنهادی
وسعت
فرهنگ معین
(مِ حَ) [ع. مساحه] (مص م.) پیمودن یا اندازه گرفتن زمین.
فرهنگ عمید
(ریاضی) سطحی که میان مجموعهای از خطوط یا مرزها قرار دارد،
اندازۀ سطح،
[قدیمی] دانش اندازه گرفتن زمین،
مترادف و متضاد زبان فارسی
سطح، اندازهگیری، پیمایش
فارسی به عربی
فضاء، منطقه
معادل ابجد
742